معنی نم زده - جستجوی لغت در جدول جو

نم زده

لغت نامه دهخدا

قلم زده

هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب

فرهنگ فارسی عمید

کم زده

کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته

فرهنگ فارسی عمید

دم زدن

نفس کشیدن، تنفس کردن
کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن

فرهنگ فارسی عمید

زه زده

از پا درآمده، از زیر بار در رفته

فرهنگ فارسی عمید

صنم کده

صنم خانه، بتکده، بتخانه

فرهنگ فارسی عمید

عم زاده

عموزاده، پسرعم، پسر عمو

فرهنگ فارسی عمید

غم زده

غم دیده، اندوهگین، ماتم زده

فرهنگ فارسی عمید

دم زده

(تَ)

بی دم. (ناظم الاطباء). دم بریده. (آنندراج). که دم او قطع شده باشد. کل. کله. (در تداول مردم قزوین) :
در کار مار دم زده انگشت مارگیر
هرگز نبوده است ز من دل گزیده تر.
صائب (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

نمک زده

(فَ / فِ کَ)

نمکین. دارای نمک. (ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

نم زدن

(غِ وْ تَ)

افشاندن آب کم بر چیزی. (یادداشت مؤلف). رطوبت دادن و مرطوب کردن چیزی را. آبی اندک بر چیزی افشاندن: نم زدن تنباکو را، نم زدن لباس را پیش از اتو کشیدن:
چو شد ز نم زدن ابرهای فاخته گون
درخت باغ چو طاووس جلوگی خرم.
سوزنی.
هرکه در عاشقی قدم نزده ست
بر دل از خون دیده نم نزده ست.
خاقانی.
، در تداول، چشمش نم نزد، مطلقاً گریه نکرد. هیچ اشک در چشمش نیامد. اصلاً متأثر نشد

لغت نامه دهخدا

گم زده

(چَ / چِ دَ / دِ)

گمراه. (آنندراج) (غیاث) ، منافق. گنه کار. (شمس اللغات)

لغت نامه دهخدا

دم زده

(تِ رَ)

لب زده. که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زدۀ سگ، که لب بر آن زده باشد. با دهان آلوده کرده باشد. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم زدن شود

لغت نامه دهخدا

رم زده

(دَ)

گریخته. (آنندراج). رم دیده. رم کرده. رم خورده. رجوع به رم دیده و رم خورده و رم کرده شود:
رشتۀ جذب محبت نکند کوتاهی
چه شد ای رم زده، آهوی بیابان شده ای.
وحید (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

نام زده

موسوم. نامیده شده. رجوع به نام زدن شود

لغت نامه دهخدا

کم زده

(پَ دَ / دِ)

اظهار عجز کرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حقیر شمرده. فرومایه محسوب شده. (فرهنگ فارسی معین). ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء) ، شخصی را گویند که پیوسته در قمار نقش کم زند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کم زدن و کم زن شود، کم بخت. (آنندراج). کم بخت. بی دولت. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره وسرگشته. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
طالع بد بود و بد اختر شدم
کم زدۀ کوی قلندر شدم.
نظامی (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

خم زده

(خَ زَ دَ / دِ)

گریخته. فرارکرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، منحنی شده:
دو پی هر دو چون لام الف خم زده
دو حرف از یکی جنس بر هم زده.
نظامی

لغت نامه دهخدا

تب زده

کسی که مبتلا به تب باشد

معنی نم زده - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما